قبل از این سفر خانوادم به خونمون من طبق عادت هرروزم رو با زنگ زدن به مامان شروع میکردم
اما حالا که برگشتن خونشون دیگه تصمیم به ترک عادت گرفتم و بالاخره بعد از دو روز و نصفی امروز بهش زنگ زدم
مامانم هنوز منو نصیحت میکنه، و نگرانه
مامانا همیشه مامان میمونن حتی بعد ازدواج بچشون
چندین و چندباره میگه برید فریزر بخرید میگم مامان لازممون نمیشه ما هرچی هم میخوایم تازه تازه میخریم اینطوری بهتره
ولی باز امروز پشت گوشی گفت برو فریزر بخر بالاخره لازمت میشه
منم گفتم باشه حالا ببینم چی میشه !
نمیدونم چیکار کنم با این نگرانیای مامان
دوسدارم باور کنه من دیگه میتونم از پس زندگیم بربیام
آخه نمیدونید گاهی این نگرانیش چقدر منو اذیت میکنه
خدانکنه یه بار زنگ بزنه و من دستم بندباشه و جواب ندم هزااارتا فکر وخیال منفی میاد سراغش :(
حتی یه بار از ترس کل لبش تبخال زد !!!!
نمیدونم چیکار باید کرد :/
فعلا که دارم روش کمتر تماس گرفتن رو اجرا میکنم
درباره این سایت