زندگی داره سختتر از اونی میشه که باید :)
واقعا دیگه این اوضاع بهم ریختگی رو نمیتونم تحمل کنم
دلم یه خونه مرتب میخواد
دلم کارهای به اتمام رسیده رو میخواد
دلم نظم میخواد
دلم آسودگی خاطر میخواد
یک ماهی میشه که همسر دو ساعت دیرتر میاد خونه و ما خیلی خیلی کمتر میبینیمش
و این اوضاع رو غیرقابل تحمل تر کرده
امشب تا اومد خونه بدون خوردن شام رفت خوابید بلکه سردردش آروم شه و قرار بود ساعت دو یا سه بیدار شه که کارهاش رو انجام بده
بهش گفتم بیدار میمونم تا وقتی که بیدار شی :)
ولی انگار اینقدر خسته و ناخوشه که نتونسته بیدار شه :(
و منم بهتره برم بخوابم .
+فردا روز بهتری میسازم *_*
درباره این سایت